۱۳۹۳/۰۴/۱۲

برپایی «خلافت اسلامی» با یک کلیک!

اینترنت کار را برای همگان آسان کرده است. از طریق این رسانه‌ی عصر «پست‌مدرن» نه تنها می‌توان در کوتاه‌ترین زمان ممکن با دیگران پیوند برقرار و پیام ردوبدل کرد، یا فیلم مورد علاقه‌ی خود را دید و موسیقی مورد علاقه‌ی خود را شنید، یا خیلی راحت کالای مورد نیاز خود از کیف و کفش گرفته تا کباب‌پز و آب‌میوه‌گیری را سفارش داد و دم در خانه تحویل گرفت، بلکه این روزها همچنین می‌توان یک «خلافت اسلامی» تأسیس کرد!
http://www.alhadathnews.net/wp-content/uploads/2013/09/%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A9.jpg


رسانه‌ها گزارش داده‌اند که ابوبکر البغدادی، رهبر گروه جهادگرایان آدمخوار موسوم به «دولت اسلامی در عراق و شام» (داعش)، از طریق اینترنت و لابد با یک «کلیک» برپایی «خلافت اسلامی» در بخش‌هایی از کشورهای جنگ‌زده‌ی عراق و سوریه را به جهانیان اعلام کرده است. وی در پیام اینترنتی خود که افزون بر زبان عربی، به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و روسی نیز منتشر شده، همچنین از مسلمانان جهان خواسته است که به این سرزمین اسلامی نوبنیاد مهاجرت و برای ساختن و شکوفایی آن تلاش کنند. البغدادی که خود را «خلیفه‌ی مسلمین» خوانده است، البته برای رعایت «حق انتخاب اسلامی» تصریح کرده که هیچ مسلمانی موظف نیست با خلیفه‌ی جدید مسلمین بیعت کند!

ناگفته نماند که بسیاری از روحانیان دیگر کشورهای اسلامی که با برپایی این «خلافت اسلامی» بساط دین‌فروشی خود را در خطر کسادی دیده‌اند، این اقدام را نکوهش کرده و ادعای البغدادی برای خلیفه‌گری را «ارتداد» خوانده‌اند! برای نمونه، یکی از وعاظ سرشناس مصری پیام هشدارباشی خطاب به پیکارجویان «داعش» فرستاده و از آنان خواسته است که به راه راست بازگردند وگرنه مورد «غضب الهی» قرار می‌گیرند. گفتنی است که پیام این واعظ مسلمان نیز از طریق «توئیتر» به آگاهی جهادگرایان رسیده است!

بدین‌سان حدود ۹۰ سال پس از زوال واپسین «خلافت اسلامی» و برچیده‌شدن بساط «عبدالمجید دوم» آخرین خلیفه‌ی امپراتوری عثمانی توسط دولت ملی‌گرای کمال آتاتورک، بومرانگ رها شده دوباره بازمی‌گردد و خاورمیانه‌ی بحران‌زده در دومین دهه‌ی سده‌ی بیست و یکم بار دیگر شاهد برآمد نوع دیگری از «خلافت اسلامی» است. گفتنی است که البغدادی به عنوان «خلیفه‌ی مسلمین» خود را از این پس به مثابه جانشین محمدبن عبدالله در راس جامعه‌ی اسلامی و رهبر توامان سیاسی و دینی آن می‌بیند.

برای ما ایرانی‌جماعت که ۳۵ سال پیش به یک «انقلاب شکوهمند اسلامی» دست زدیم و قدرت را دو دستی به روحانیان شیعه تقدیم کردیم، این نمایش مسخره قاعدتا نباید تازگی داشته باشد. البته ما ایرانیان که استاد سلب مسئولیت از خویشتن هستیم، در این مدت با خونسردی آدمی که انگشت در سوراخ بینی خود کرده، به تماشا ایستادیم تا کشورمان تدریجا به یک «خلافت شیعی» تبدیل شود. تازه باد هم به غبغب می‌اندازیم که ما «مردم‌سالاری دینی» داریم و هر چهار سال یکبار می‌توانیم از میان چند مهره‌ی دستچین‌شده شورای نگهبان «ولی فقیه» که در واقع همان «خلیفه‌ی شیعی» است، یک نفر را «آزادانه» برگزینیم! جرئت اعتراف هم نداریم که تفاوت «خلافت داعش» در بخش‌هایی از عراق و سوریه با «خلافت شیعی» در ایران فقط در آن است که در اولی البغدادی خود را «خلیفه‌ رسول‌الله» یعنی جانشین محمد می‌پندارد و در دومی ولی فقیه خود را «نایب برحق امام‌ زمان»! و آنچه در این میان تعیین‌کننده است این است که هر دو آنان جایگاه مقدس و خدشه‌ناپذیری دارند و به هیچ انسان زمینی پاسخگو نیستند، چون هر دو مستقیما به «آسمان» وصل‌اند!

آری، منطقه‌ی خاورمیانه سخت بیمار و روان‌پریش است و به گستره‌ی تاخت و تاز این جانوران ماقبل تاریخ تبدیل شده است. ولی اگر واقع‌بینانه بنگریم، پدیده‌ی «خمینیسم» و قدرت‌گیری روحانیان شیعه در ایران، نخستین سلول سرطانی به نام «اسلام‌گرایی» بود که در کالبد این منطقه شکل گرفت و اکنون متازتازهای خود را به همه‌ی نقاط این پیکر در حال احتضار گسترده است. در واقع قدرت‌یابی اسلام‌گرایان در ایران، تکانه‌ی نیرومندی به دیگر نیروهای اسلام‌گرا در کل منطقه و  تحریص آنان بود تا تلاش کنند مطابق الگوی ایران بر قدرت دولتی چنگ اندازند و با ایجاد حکومت‌های دینی، «قوانین شرعی» و «ارزش‌های اسلامی» را یکسره بر جوامع خود حاکم گردانند.

از «داعش» در عراق گرفته تا «طالبان» در افغانستان، از جنبش «اخوان‌المسلمین» در مصر گرفته تا «لشگر طیبه» در پاکستان، از «حزب النهضه» در تونس گرفته تا «جبهه النصره» در سوریه، از «حزب‌الله» لبنان گرفته تا «جنبش حماس» در باریکه‌ی غزه، از سازمان «امارات قفقاز» در چچن گرفته تا «حزب النور» در مصر، از گروه «الشباب» در سومالی گرفته تا «ائتلاف اسلامی سبز» در الجزایر، از «بوکو حرام» در نیجریه گرفته تا «جماعت اسلامی» در بنگلادش، از «حزب الاصلاح» در یمن گرفته تا «جنبش المهدی» در عراق، از «حزب عدالت و توسعه» در ترکیه گرفته تا دولت کودتایی حسن البشیر در سودان، از حکومت مطلقه عربستان سعودی گرفته تا کلیه‌ی طرفداران بقا و «اصلاح» نظام جمهوری اسلامی در ایران، همه‌ی این نیروها به‌رغم راهکارهای گوناگون و تفاوت‌هایی که در سیاست‌های عملی خود دارند، هدف استراتژیک واحدی را دنبال می‌کنند: برقراری «حکومت دینی» در کشورهایی که هنوز در آنها به قدرت نرسیده‌اند؛ یا حفظ «حکومت دینی» با چنگ و دندان در کشورهایی که در آنها به قدرت رسیده‌اند. از این منظر آنان هیچ تفاوتی با هم ندارند و همگی میوه‌های زهرآگین درختی هستند که با «انقلاب اسلامی ایران» به ثمر نشست!

ولی آنچه در این میان قابل تأمل است، آن است که این نیروهای برآمده از گورستان سیاه تاریخ، اگر چه حامل و مروج واپسگراترین و پوسیده‌ترین ارزش‌ها هستند و می‌خواهند قوانین ۱۴۰۰ سال پیش مناسبات قبیله‌ای در صحرای عربستان را به همگان تحمیل کنند، برای دستیابی به هدف، از به کار بردن ابزارها و وسایل عصر «مدرن و پست‌مدرن» هیچ ابایی ندارند. آنان فقط با ارزش‌های امروزی مانند آزادی و فردیت و حقوق بشر و منزلت آدمی و در یک کلام جامعه‌ای باز و متکثر مشکل دارند و آن را «غربی» و «منحط» و «شیطانی» می‌دانند، ولی با ابزارها و تکنولوژی ساخته و پرداخته در غرب هیچگونه مشکلی ندارند. برای آنان کامپیوتر و اتومبیل و تلویزیون «غربی» و «شیطانی» نیستند. حتی موشک و پهپاد و خمپاره‌انداز و از همه مهم‌تر بمب اتمی هم «غربی» و «شیطانی» نیستند، چرا که از همه آنها می‌توان برای حفظ «ارزش‌های اسلامی» و تحمیل «قوانین شرعی» به دیگران به بهترین صورت استفاده کرد!

سال‌ها پیش یک فضاپیمای روسی آماده‌ی پرتاب به کیهان بود و یکی از سرنشینان آن فضانوردی از کشور مالزی بود که در سراسر «جهان اسلام» با افتخار از او به عنوان «نخستین فضانورد مسلمان» یاد می‌کردند. ولی مهم خود این رویداد نبود. امری که خیلی مهم‌تر از این رویداد در حاشیه‌ی آن جریان داشت، بحث داغ و تندی میان «علمای دینی» مالزی بر سر این «معضل» بود که فضانورد مالزیایی به هنگام بی‌وزنی و معلق‌شدن در فضای لایتناهی، باید به کدام سو نماز بخواند؟!‌ در پایان این بحث نیز میان «علمای دینی» توافقی صورت گرفت و دستورالعملی ۱۷ صفحه‌ای به فضانورد بیچاره داده شد تا به وظیفه‌ی شرعی خود در فضا درست عمل کند!

اکنون ادامه‌ی همان حکایت است. وقتی می‌توان در برابر دوربین سر کسی را برید یا قلب او را از سینه بیرون کشید و سپس فیلم آن را در خدمت سیاست اسلامی «النصر بالرعب» در اینترنت به نمایش عمومی گذاشت؛ یا چرا راه دور برویم، هنگامی که می‌توان با صدها نیروی مسلح مغول‌وار به خوابگاه دانشجویان شبیخون زد و از جزئیات قلع و قمع آنان با آب و تاب فیلم تهیه کرد و برای «عبرت» دیگران در «یوتیوب» گذاشت؛ یا مدرن‌ترین وسایل شنود و تعقیب و مراقبت را از چین و روسیه یا کشورهای غربی وارد کشور کرد و از طریق آنها رد مخالفان فکری را حتی در فضای مجازی یافت و آنان را بازداشت کرد و به دست شکنجه‌گران در اوین و دیگر سیاه‌چال‌ها سپرد تا پس از چندی جنازه‌ی آنان را به خانواده‌هایشان تحویل دهند، چرا نتوان در بی‌وزنی نماز خواند یا از طریق اینترنت و با یک کلیک پیامی برای برپایی «خلافت اسلامی» صادر کرد؟ مگر این‌ها همه از یک سنخ نیستند؟!

آری، بپذیریم که خاورمیانه، این منطقه‌ی مبتلا به سرطان اسلام‌گرایی، بیمار است، سخت بیمار است!

شهاب شباهنگ
تیرماه ۱۳۹۳
   

۲۷ نظر:

  1. سپاس شهاب جان از این نوشتار جذاب و خواندنی... البته به نظر این کمترین، خاورمیانه مدتهاست فوت کرده و کار ازبیماری گذشته...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. با درود به بیگ‌لاگ گرامی،
      بله متاسفانه حق با شماست. منتها من فکر کردم اگر به جای مرثیه خواندن بر این جنازه، فعلا از «بیماری در حال احتضار» سخن بگویم، شاید دست کم جرقه‌ی امیدی برای عده‌ای باقی بماند تا بلکه به خود آیند و همت کنند و اندک اندک بر تعدادشان افزوده شود و در آینده‌ای نه چندان نزدیک (البته اگر تا آن موقع اساسا کشوری به نام ایران با جغرافیای سیاسی کنونی باقی مانده باشد) منشاء دگرگونی مثبتی شوند. وگرنه حق با شماست و گاهی مشکلاتی وجود دارد که آنها را در اسید سولفوریک هم نمی‌توان حل کرد! وضعیت «خاورمیانه‌‌ی اسلام‌زده» یکی از این نوع مشکلات است.

      حذف
    2. با درود خدمت شهاب جان، درست می فرمایید... البته بستگی به آدمش هم دارد. برخی مردم ارتزاق از همین جنازه را عین زندگی می دانند و کلی هم کیف می کنند! :)

      حذف
    3. یادآوری هوشمندانه‌ی شما مرا یاد این سخن کارل مارکس انداخت که در کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت نوشته است: روزی يکي از شاگردان عيسا وی را گفت: ای معلم، پدرم مرد، اجازه فرما که برای کفن و دفن او بروم. عيسا گفت: تو زنده‌ای، از پي مرده مرو، مرده را بگذار تا مردگان بردارند!

      حذف
  2. با درود و سپاس از شهاب گرامی
    بعد از جنگ جهانی‌ دوم دنیا با یک آرامش نسبی‌ روبرو شد، این درست که جنگ ویتنام و درگیریهای بین اسرائیل و فلسطینیان و چند زمزمه آزادیخواهی بوجود آمد ولی‌ آتش هیچکدام از آنها از منطقهِ خود به بیرون سرایت نکرد و اگر هم کرد در حد یک سر و صدا و دعوای دیپلماتیک بود، تا اینکه نطفه فتنه‌ای اسلامی از طریق مردی بی‌سواد و متحجّر در ایران کاشته شد، من هیچوقت نمیتوانم قبول کنم که مردم ایران بدنبال یک انقلابِ اسلامی بودند، بلکه در کشاکش راهپیمایی‌های مردم ناگهان عکس خمینی بالا رفت و مسیر مردم را عوض کردند، در اینجا میخواهم به حرف شهاب گرامی برسم و اینکه بعد از شکل گیری غده سرطانی اسلام شیعی در ایران و پخش تخم آن در منطقه، رقابت شاخه‌های دیگر اسلام در منطقه برای چنگ انداختن به جان و مال مردم شروع شد و نتیجه آن وضعیت کنونی‌ای است که در حال مشاهده آن هستیم، امروز در هر کجای دنیا که بلبشو و آشوبی می‌‌بینیم بند نافش از طریقی به حکومت ملایان گره خورده است، اما این تمام ماجرا نیست، فروش سلاح‌های جنگی به بهانه آمدنِ خطر روی دیگر این ماجرا است ،،،،،،،

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درود بر شما میرور گرامی،
      اینکه مردم چیز دیگری می‌خواستند و عده‌ای مسیر آنان را عوض کردند را نمی‌توانم تایید کنم. نخست به این دلیل که اصولا مفهوم «مردم» خیلی کلی است و تحت آن می‌توان هر چیزی برداشت کرد. همین الان هم حزب‌اللهی‌ها در ایران بخشی از «مردم» هستند و با جان و دل از این حکومت دفاع می‌کنند. یا مگر می‌توان منکر شد که اخوان‌المسلمین در میان بخش وسیعی از «مردم» مصر نفوذ دارند؟ شما مطمئن باشید که حتی همین «داعش» هم مورد پشتیبانی بخشی از مردم سنی عراق است و گرنه اصلا نمی‌توانست با این سرعت بخش‌های وسیعی از نیروها و عشایر و قبایل سنی در تکریت و موصل را مسلح و بسیج کند. بنابراین «مردم» همیشه از لایه‌ها و قشرها و طبقات گوناگونی تشکیل شده‌اند و علایق و منافع مختلفی دارند و هدف‌های متفاوتی را دنبال می‌کنند. ولی همیشه می‌توان برآیندی از خواست‌ها و شعارها و آرزوهای آنان را که به کرسی می‌نشیند در نظر گرفت و در مقطعی معین از «اراده‌ی مردم» یا «اراده‌ی اکثریت مردم» حرف زد. بویژه وقتی چنین مردمی در خیابان‌ها باشند و برای اهداف خود مبارزه کنند! واقعیت این است که در ماه‌ها و هفته‌های پیش از انقلاب تدریجا تسلط نیروهای مذهبی پیرو خمینی و روحانیان و بازار و خلاصه کلیه‌ی نیروهای سنتی جامعه در تظاهرات ضد رژیم شاه مشهود و محرز می‌شد. حتی زنان شهری و مدرنی که می‌خواستند در تظاهرات شرکت کنند دائما با گوشزد و پرخاش مذهبی‌ها روبرو می‌شدند که باید روسری سر کنند. خلاصه روشن شده بود که ایدئولوژی انقلاب دارد به کدام سو می‌رود. ولی چون موضوع اصلی برای خیلی‌ها فقط «رفتن شاه» بود، خود را به کوچه علی چپ می‌زدند و احتمالا با خودشان می‌گفتند که «انشاالله گربه است»! اندک کسانی هم که درباره «خطر برآمد فاشیسم مذهبی» هشدار می‌دادند، اصلا صدایشان در میان عربده‌های گوشخراش «الله اکبر» توده‌های مذهبی مردم شنیده نمی‌شد. در همان اوج روزهای تظاهرات انقلابی، مخالفان خمینی و کسانی که می‌ترسیدند انقلاب به اصطلاح «ملاخور» شود، در ورزشگاه امجدیه تظاهراتی به طرفداری از بختیار برگزار کردند. این‌ها هم طبعا بخشی از «مردم» بودند که معتقد بودند دولت بختیار می‌تواند پس از رفتن شاه با رفرم‌های خود جامعه را با خونریزی کمتر از این گردنه‌ی سهمگین عبور دهد. ولی متاسفانه این‌ بخش از مردم در اقلیت بودند. تظاهرات اصلی در خیابان‌ها دیگر عملا به تسخیر طرفداران خمینی و نیروهای سنتی جامعه درآمده بود و مسیر حرکت را آنان تعیین می‌کردند. فراموش نکنید که نیروهای مذهبی بیش از دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی شانس و امکانات سازماندهی داشتند و تقریبا همه شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی غیر مذهبی در زندان بودند. همه کسانی هم که به روحانیان بی‌اعتماد بودند ولی با موج انقلاب همراه شده بودند، کم و بیش متوجه بودند که به خاطر افسون شدن توده‌های مردم، دیگر نمی‌توان در برابر فرهمندی خمینی و امواج انقلابی طرفداران او مقاومت کرد. واقعیت این است که بخش اعظم همین مردم در رفراندوم ۱۲ فروردین به «جمهوری اسلامی» رای دادند. اینکه واقعا چند درصد این جماعت در آن زمان می‌دانستند محتوای این «جمهوری اسلامی» چه خواهد بود و در آینده چه چیز در انتظار آنان خواهد بود، مساله‌ی دیگری است. ولی واقعیت اینست که این رژیم لااقل در آن زمان اگر هم نتیجه‌ی اراده‌ی همه‌ی مردم نبود، ولی دست‌کم نتیجه‌ی اراده‌ی بخش قابل توجهی از مردم بود. در واقع اینکه من در مقاله‌ی بالا نوشته‌ام «مردم حکومت را دودستی به روحانیان تحویل دادند»، منظورم اشاره به همین واقعیت بود. همینجا اضافه کنم که خمینی و پیروانش که هسته‌ی اصلی اسلامگرایی شیعه را در ایران تشکیل می‌دادند، یکبار دیگر در ۱۵ خرداد ۴۲ برای کسب قدرت در ایران دورخیز و پرش کرده بودند، ولی چون در آن زمان از پشتیبانی اکثریت مردم برخوردار نشدند، شکست خوردند و رژیم شاه توانست خمینی را با پس گردنی به تبعید نجف بفرستد. منتها از سال ۴۲ تا ۵۷ فرصت کافی فراهم شد تا با تلاش‌های فکری افرادی چون فردید و آل‌احمد و شریعتی و جریان‌های چریکی چون مجاهدین خلق و فدائیان خلق و دیگر چپ‌های انقلابی و برانداز اعم از توده‌ای‌ها و مائوئیست‌ها و غیره، جامعه‌ی ایران خوب برای انقلاب سال ۵۷ آماده شود و مانند هلوی رسیده و آماده‌ای در عبای خمینی بیفتد. البته حماقت‌های شاه را هم باید برای تکوین چنین فاجعه‌ای در جامعه‌ی ایران درنظر گرفت!

      حذف
    2. با سلام به آینه جان و در تایید فرمایشات شما، کلا تندروی های مذهبی وقومی فعلا برای برخی درآمد زا است و حکم معدن طلا را دارد. این را خیلی ها 40-50 سال پیش فهمیدند و در صدد استفاده از آن بر آمدند. ما هم برای ساخت آخرتمان به ایشان کمک رساندیم....

      حذف
  3. با عرض معذرت از شهاب عزیز به لحاظ دیرکرد در جواب، امان از فوتبال! :))
    شهاب جان خود شما میفرمایید که "واقعیت این است که در ماه‌ها و هفته‌های پیش از انقلاب تدریجا تسلط نیروهای مذهبی پیرو خمینی و روحانیان و بازار و خلاصه کلیه‌ی نیروهای سنتی جامعه در تظاهرات ضد رژیم شاه مشهود و محرز می‌شد" ،،،،، بسیاری از نزدیکان ما در کوران تظاهراتِ پیش از انقلاب قرار داشتند و همان‌ها می‌گویند که در اوائلِ راهپیمایی ها، نه نامی‌ از خمینی بود و نه به غیر از "طبقهِ خاصی‌" کسی‌ حتی او را نمی شناخت تا اینکه در یکی‌ از راه پیمایی‌ها به یکباره عکس او رونمایی شد و او را همراه با تظاهرات جا انداختند و طبق گفته شما که صحیح هم است در ماه‌های پایانی پیش از انقلاب همگان با او آشنا شدند، و باز هم طبق گفته شما هدف تظاهر کنندگان در ابتدا فقط این بود که شاه برود و هنوز به دنبال حکومتی که در راس آن خمینی قرار بگیرد نبودند چون شناخی از نام و نشانش نداشتند، و در اینجا بود که گروه‌های "مذهبی‌ ملی‌ سیاسی"از این فرصت استفاده (بهتر است بگوییم سؤ استفاده)کردند و با اتکا‌ به نام خمینی اکثریت مردم را حول نام او جمع کردند و بدین ترتیب مسیر تظاهرات را به مقصدِ فیضیه و نجف و نوفل لوشاتو تغییر دادند، تاکید من فقط بر روی این قسمت از رویداد‌های قبل از انقلاب است و با دیگر مواردی که به آن اشاره داشتید کاملا موافق هستم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. میرور جان،
      احتمالا نزدیکان شما بیشتر در کوران اخبار مربوط به "کنفرانس گوادولوپ" بوده‌اند و اشتباه به عرضتان رسانده‌اند! ولی از شوخی گذشته، نخستین حرکت‌های اعتراضی آن دوران، با نامه‌های سرگشاده‌ی اعتراضی عده‌ای از نویسندگان و روشنفکران به فرح پهلوی و هویدا نخست وزیر وقت آغاز شد که نسبت به وجود اختناق و سانسور و جو پلیسی اعتراض کرده بودند. (برای نمونه افرادی مانند حاج سیدجوادی). این نامه‌ها در فضای یخزده‌ی ایران بازتاب گسترده‌ای یافت و بقول معروف یخ سکوت را شکست. سپس با ده شب شعر و داستان‌خوانی کانون نویسندگان علیه سانسور در آبانماه ۱۳۵۶ ادامه یافت. بعدها هم جلساتی سیاسی و فرهنگی با محتوای مشابه برگزار شد که بعضا با هجوم ساواک و ضرب و شتم‌ها و بازداشت‌ها همراه بود. تا اینجا سرکردگی حرکات اعتراضی دست نیروهای سکولار و غیرمذهبی بود. در دیماه ۵۶ روزنامه‌های دولتی مقاله‌ای تحریک‌آمیز نوشتند و ادعا کردند که "ارتجاع سرخ و سیاه" دست به دست هم داده‌اند تا کشور را ناامن کنند. منظورشان هم اتحاد کمونیست‌ها و مذهبی‌ها بود. در این مقاله به خمینی هم توهین شده بود و حرکات اعتراضی را به او نسبت داده بودند که البته همانطور که گفتم این ادعای ساواک صحت نداشت و در آن اعتراضات و جلسات عمدتا نیروهای چپ و ملی و غیرمذهبی فعال بودند. در پی این مقاله عده‌ای از طلاب کفن‌پوش در قم در دفاع از خمینی به خیابان‌ها آمدند که با سرکوب نیروهای انتظامی عده‌ای کشته شدند. چهل روز بعد از این حادثه عده‌ای در بزرگداشت چهلمین روز کشته‌شدگان قم در تبریز به خیابان‌ها ریختند و پلیس این تظاهرات را هم سرکوب کرد. این ماجرا هر چهل روز یکبار تکرار می‌شد و هربار با این "شهیدبازی" رنگ و بوی مذهبی آن شدیدتر می‌شد. تا زمان تظاهرات قم و تبریز واقعا جز نیروهای مذهبی کسی خمینی را نمی‌شناخت، ولی چون او مرتب از نجف در پشتیبانی از تظاهرات طرفداران خود اعلامیه و بیانیه می‌داد، عملا بدون اینکه حضور داشته باشد تدریجا به شخصیت رهبری‌کننده نیروهای مذهبی تبدیل شد و همین نیروها هم که فعال‌ترین و پرشمارترین بودند، عملا ابتکار تظاهرات بزرگ‌تر در سال ۱۳۵۷ را به دست گرفتند و مهر و نشان خود را بر پیشانی جنبش اعتراضی کوبیدند. در تظاهرات بزرگ عاشورای سال ۱۳۵۷ و پیش از خروج شاه از ایران، عملا دیگر هژمونی خمینی و پیروانش در جنبش اعتراضی تثبیت شده بود. رسانه‌هایی مانند "بی بی سی" هم واقعا برای او سنگ‌تمام گذاشته بودند! ولی واقعا چنین نبود که ناگهان عده‌‌ای عکس‌های او را بیرون بیاورند و او را یکشبه به رهبر انقلاب تبدیل کنند! این روند حدود ده تا دوازده ماه طول کشید و هر چه به بهمن ۱۳۵۷ نزدیک‌تر می‌شدیم، رهبری خمینی اجتناب‌ناپذیرتر می‌شد. فراموش نکنید که مردم ایران در اکثریت قریب به اتفاق خود مومن و مذهبی هستند و همین امر کار خمینی و روحانیان را تسهیل می‌کرد. شما حتی در تظاهرات سال ۸۸ هم دیدید که بیشتر جوانان معترض پس از سه دهه حکومت جبار و فاسد مذهبی در ایران، باز در اعتراضات خود همان شعارهای "الله اکبر" را سر می‌دادند و به "آسمان" بیشتر امید داشتند تا به نیروی خودشان! دیگر از نسل قبل چه انتظاری دارید؟ مردم در زمان انقلاب چنان مسحور و افسون خمینی شده بودند که در آن روزها حتی عکس او را در ماه می‌دیدند!!

      حذف
    2. تا زمان تظاهرات قم و تبریز واقعا جز نیروهای مذهبی کسی خمینی را نمی‌شناخت
      ------------------------------------------------------------------------------------------------------
      شهاب عزیزم
      جمله بالا را از متنِ شما جدا کردم، در واقع حرف منهم همین است که شما می‌گویید، اینکه من می‌‌گویم: " ناگهان در یکی‌ از تظاهرات عکس خمینی بالا رفت" (اسمایلی اغراق) در واقع برجسته کردن این واقعیت است که خمینی را به مردم تظاهر کننده تحمیل کردند و قصد مردم از ابتدا پیروی از این شخص نبود و بعد از معروف شدنش بود که مردم آویزان او شدند، و در تایید صحبت شما و دیدگاهی که من همیشه داشتم، اکثریت مردم ایران در درونشان اژدهایی خفته به نام "دین" دارند که در بزنگاه‌های مختلف دانسته یا ندانسته او را از خواب بیدار میکنند و با "آتش" آن، خود و دیگران را گداخته می‌‌کنند.

      حذف
    3. میرور جان، چه کسی خمینی را به تظاهرکنندگان تحمیل کرد؟ این سخن شما که باز آدم را یاد «مش‌قاسم» می‌اندازد! من سعی کردم برای شما توضیح بدهم که این پروسه تقریبا یک سال طول کشید. وقتی یک جنبش اعتراضی در جریان است، نیرویی که بیشترین سازماندهی و پول و امکانات را دارد و بیشتر از بقیه تلاش می‌کند و بیشترین فداکاری و از خودگذشتگی را نشان می‌دهد و به ریسک دست می‌زند و خطر می‌کند، در پایان هم می‌تواند موفق‌تر از دیگران باشد و مردم را دنبال خود بکشد. شبکه روحانیت و بازار تقریبا دست نخورده بودند و هم پول داشتند و هم سازماندهی و هم امکانات دیگر. توده‌های مردم هم که اعتقادات مذهبی داشتند و می‌خواستند دنبال کسی بروند که وعده‌ی بهشت می‌داد. خلاصه آنها آسان در تور خمینی و اعوان و انصارش بودند. بقیه نیروهای سیاسی هم واقعا ضعیف بودند و امکانات محدودی داشتند. این وضعیت رقت بار را تا حدود زیادی مدیون شاه بودیم که به گفته اسدالله علم سالانه یک میلیون دلار به روحانیت کمک مالی می‌کرد ولی همزمان اگر یک دانشجو یک جزوه سیاسی می‌خواند او را می‌گرفت و به زندان می‌انداخت! خلاصه تحمیلی از بیرون وجود نداشت میرور جان،‌ هر چه بود خواست و تمایل آن روزی مردم بود. باید این واقعیت تلخ را پذیرفت!

      حذف
  4. شهاب جان
    من عرض نکردم که خمینی را از بیرون تحمیل کردند، اصلا من با طرح اینگونه تئوری‌ها میانه‌ای ندارم، در چند خط بالاتر هم عرض کرده بودم که گروههای ملی‌، مذهبی‌ و سیاسی که فعالیت آنها همگی‌ در داخل بود باعث و بانی‌ِ شناسایی خمینی بودند، من حساسیت شما را بر روی کلمه " تحمیل" درک می‌کنم، اما منظورم از استفادهِ این کلمه این نیست که بخواهم بگویم مردم بالاجبار و با زور، خمینی را قبول کردند، بلکه با طیب خاطر و براحتی او را در آغوش گرفتند، اما سوال من از شما این است که آیا از روز اول و از اولین راهپیمایی‌های بزرگِ خیابانی، مردمِ عامی‌ خمینی را می‌‌شناختند و آیا میخواستاند که بعد از شاه او همه کاره مملکت بشود؟ یا اینکه بعد از گذشتِ زمانی‌ و بعد از مطرح شدن نام او از طریقِ همان گروه‌هایی‌ که شما نام بردید, دستان خودشان را برای در آغوش کشیدن خمینی باز کردند؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. میرور جان،
      دوستی داشتم که فلوت می‌زد و هر آهنگی را که شروع می‌کرد، در پایان به ترانه محلی و حزن‌انگیز «مجنون نبودم، مجنونم کردی» ختم می‌شد و اسباب خنده‌ی دوستان را فراهم می‌کرد! بعدها هم که برای آموزش فلوت موسیقی کلاسیک، نزد استاد می‌رفت، باز نتوانسته بود این عادت را ترک کند و فرضا قطعه‌ای از یک سمفونی کلاسیک جدی را شروع می‌کرد و باز به همان «مجنون نبودم، مجنونم کردی» ختم می‌شد!! حالا حرف‌های شما هم مرا یاد آن دوست می‌اندازد. من هر چه می‌گویم شما باز به همان ماجرای ناشناس بودن خمینی در میان مردم عادی بازمی‌گردید. آخر دوست نازنینم، فرض کنیم چنین بود و خمینی را هیچ کس نمی‌شناخت. خوب اینکه بدتر است و نشان می‌دهد که مردم گیج و گول دنبال کسی که نمی‌شناختند راه افتادند و تازه جرمشان سنگین‌تر است! ولی واقعیت چنین نبود که شما تصور می‌کنید. خمینی به دلیل حوادث ۱۵ خرداد ۴۲ در میان تقریبا همه‌ی محافل مذهبی و سیاسی شناخته شده بود. البته منظور من این نیست که همه آرا و دیدگاه‌های او را می‌شناختند و کتاب ارتجاعی «حکومت اسلامی» او را خوانده بودند، بلکه اینست که بالاخره او به عنوان کسی که رهبر غائله‌ی ۱۵ خرداد بود، در مقابل شاه قد علم کرده و او را به چالش طلبیده بود و ادعا کرده بود که با استبداد سلطنتی مخالف است. در صورتی که او در اصل با اصلاحات شاه مخالف بود که قدرت زمینداران و فئودال‌ها و روحانیان را محدودتر می‌کرد و بویژه دست آخوندها را از امور آموزشی و پرورشی کوتاه‌تر می‌ساخت. فراموش نکنید که در جریان یک جنبش اعتراضی معمولا مردم عادی و عوام بیشتر سیاهی لشگر هستند و کار اصلی بر دوش نخبگان و خواص است و آنان هستند که انقلاب را به مسیر معینی سوق می‌دهند. آنان هم که در بخش مذهبی جامعه از همه بیشتر فعال بودند، خمینی را می‌شناختند و تلاش می‌کردند او را که سابقه‌ی مبارزه با شاه را داشت در میان توده‌های مردم جابیندازند و چون از همه بیشتر امکانات داشتند در یکسال تا چهارده ماهی که روند انقلاب جریان داشت توانستند او را علم کنند. شما فکر می‌کنید لنین و مائو و دیگر رهبران انقلاب‌های جهانی چطور به رهبری رسیدند. آنها هم توسط طرفداران انقلابی خود که از همه فعال‌تر و رزمنده‌تر بودند تدریجا مورد پذیرش بخش وسیعی از مردم قرار گرفتند. در تاریخ همیشه چنین بوده است. تازه کار خمینی و هوادارانش خیلی آسان‌تر بود چون جامعه و مردم زمینه‌ی مذهبی داشتند. در ضمن شما فراموش نکنید که هم در دوران مشروطه و هم در جریان نهضت ملی شدن نفت، روحانیان در ایران نقش داشتند و بالاخره یکجوری در خاطره‌ی جمعی مردم نقش بسته بودند. البته خمینی در میان آخوندها تنها کسی بود که در پی کسب قدرت و ایجاد حکومت دینی بود و به این اعتبار یک اسلامگرای تمام عیار بود. و این آن نکته‌ای است که در مقاله‌ی من هم به آن اشاره شده است و من از پدیده‌ی «خمینیسم» صحبت کرده‌ام که همان «اسلامگرایی شیعی» است. من در فرصت مقتضی مقالاتی درباره‌ی اسلامگرایی خواهم نوشت تا دوستان بیشتر با این پدیده آشنا شوند و دریابند که اسلامگرا کیست و چیست و چرا هر بنیادگرای اسلامی لزوما اسلامگرا نیست و اسلامگرایان سنخ ویژه‌ای از رده‌ی درندگان هستند! این مفاهیم نیاز به تدقیق بیشتری دارد. راستی میرور جان، شما فلوت هم بلدید بزنید؟!

      حذف
  5. با سپاس از شهاب گرامی و دست مریزاد گفتن به اینکه همیشه گوش بزنگ بوده و با تلنگر های
    کلیکی ما را به خود می آورد و هم چنین بیگ لاگ پالایش شده و همه دوستان. من چند نکته را
    بریده بریده با شما در میان می گذارم . شاید پیوستگی نداشته باشند ,با وجود این شاید هم بتواند
    رشته ای آن ها را به هم پیوند دهد .

    " آری , آری زندگی زیباست ,
    زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست ."

    سه‌شنبه ۱۰ بهمن ۵۷
    کسرائی(۱): در حکومت اسلامی همه اجازه فعاليت داريم
    سياوش کسرايی در يک سخرانی در مدرسه عالی پارس در جمع جوانان و دانشجويان چپ غير مذهبی گفت: ۲۵ سال
    استبداد هر کدام از ما را به شکل يک خرده مستبد در آورده است.
    او با انتقاد از جدائی نيرو های مذهبی از نيرو های غير مذهبی گفت که جدائی ما امپرياليسم را اميدوار می کند.
    آقای کسرايی خطاب به دانشجويان و جوانان گفت که بايد به دموکراسی عادت کنيم، کتاب ولايت فقيه آيت الله خمينی
    را بخوانيد که ببيند چگونه سعی کرده برای حکومت اسلامی نظام عادلانه ای را تشريح کند بنا براين مذهبی ها با
    نظامی که در پيش دارند نمی توانند به شما اجازه فعاليت ندهند.

    دومین جمله کتاب ولایت فقیه :

    ولايت فقيه از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مى‏شود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنى
    كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتى اجمالًا دريافته باشد چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بى‏درنگ
    تصديق خواهد كرد و آن را ضرورى و بديهى خواهد شناخت. اينكه امروز به ولايت فقيه چندان توجهى نمى‏شود و
    احتياج به استدلال پيدا كرده، علتش اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً، و حوزه‏ هاى علميه خصوصاً مى‏باشد. اوضاع
    اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزه‏ هاى علميه ريشه تاريخى دارد كه به آن اشاره مى‏كنم.
    بیله دیگ , بیله چغندر .

    آغاز به اصطلاح جنبش بیداری مسلمانان از مصر با " حسن البناء " و تدوین گر بنیان اعتقادی آن
    با " سید قطب " بود افتخار همین سد علی خامنه ای ترجمه کتاب " آینده در قلمرو اسلام " از سید قطب
    بود , که حتی یکی از کتاب های پایه ای و مشوق خواننده هایی بود ,که به طریقی پس از خواندن و یا
    پیش از خواندن آن به طریقی با " سازمان مجاهدین خلق " و نزدیک های انقلاب با سازمان های اسلامی
    مانند " منصورون " - " توحیدی صف "- " فلق " -" موحدین "- " حدید "- موتلفه و.......در رابطه قرار گرفتند .

    تظاهرات در قم به خاطر درج مقاله ای در روزنامه اطلاعات به نام " اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه " به
    قلم " احمد رشیدی مطلق " ( خیلی ها گفتند آقای داریوش همایون نوشته است . ولیکن خود ایشان انکار کردند .)
    بیشتر به این خاطر بود , که " خمینی " را هندی زاده شمرده بود .( بزرگترین توهین به هندی ها )

    پاسخحذف

  6. ادامه...........

    آقای داریوش همایون درمصاحبه ای با صدای آمریکا گفتند : همانموقع که ساواک به خاطر آوردن واژه
    " گل سرخ " در شعری , نویسنده آنرا به زندان میانداخت , آقای " خمینی " از نجف فتوا میداد ,که
    فطریه را در برازجان به فلانی داده و درغیا ث آباد خمس و ذکات را به بهما نی . در نتیجه یک
    سیستم متشکل نسبتا سازماندهی شده ,بسیارگسترده و نسبتا شرعی و قانونی و مجاز در زیر پوست
    اجتماع آما ده بود. به همین خاطر پس از , از هم پاشید گی نظام سلطنتی مهره ها ی اسلامی سریع جایگزین
    شد ند ( نقل به مضمون ) .
    بدون استثنا تمام کارگزاران جمهوری خون و جنون از صدر تا به ذیل و از " اصلاح طالبان " و
    " اصولگرا " و " روشنفکر دینی " و و..........و حتی پاره از " ملی مذهبی "ها در زمان شاه
    همدیگر را میشنا ختند و در مجالس مذهبی فعالیت میکردند.
    از بیست و دو جلد " صحیفه نور " سه جلد اول آن مربوط به نامه هایی است , که " خمینی " از
    نجف به سر تا سر ایران ارسال میکرده است . آنوقت ساواک شاملو و سا عدی و...........را
    بازدا شت و زندانی میکرده است .
    " گندم از گندم بروید ,جو ز جو "

    تنها کسی از فرهیختگان , که با شهامت از نظام سلطنتی دفاع کرده و با انقلاب مخالفت کرد , یکی
    خانم " مهشید امیر شاهی " بودند و هم چنین آقا ی دکتر " مصطفی رحیمی " مقاله ای به
    نام " صدای پا ی فاشیسم " نوشتند .
    گلوله برفی کوچکی , که چندی پیش از آن ازقله البرز کوه جدا شده بود بهمن ١٣٥٧ شد و
    تمام " ایران " را پو شاند ( بخوان : سیاه کرد !)

    هگل از قول مارکس می گوید :
    " ملتی که تاریخ خود را نداند , آنرا دوبار تجربه میکنند . یکبار تراژی وبا ر دوم ......"
    بیاییم با گفتگو ا ز تکرار تاریخ جلوگیری ...........

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. با درود به پرس‌ایرانر گرامی که دوباره با حضورش محفل ما را گرم‌تر کرد.
      توضیحاتی که نوشتید بسیار روشنگر است. من نیز در بحث‌هایی که در زیر همین مقاله با میرور جان داشتم سعی کردم نشان دهم که عملا پس از شکست غائله‌ی ۱۵ خرداد و تبعید خمینی، دوره‌ی تازه‌ای شروع می‌شود که آغاز آن فعالیت‌های نهضت آزادی به رهبری بازرگان وآیت‌الله طالقانی و بازاری‌هایی از سنخ عسگراولادی و دیگر نیروهای مذهبی و پایان آن جنبش‌های چریکی مجاهدین و فدائیان خلق و نهایتا انقلاب کذایی است. در همین ۱۵ سال است که گرانیگاه جنبش‌ اپوزیسیون از نیروهای ملی و چپ سنتی (حزب توده) تدریجا به نیروهای مذهبی و مذهبی تندرو منتقل می‌شود. «ستارگان فکری» این دوره هم عملا کسانی چون فردید و آل‌احمد و شریعتی هستند که همگی جامعه را از نظر روحی برای پذیرش هژمونی روحانیان و نیروهای مذهبی در «انقلاب اسلامی» سال ۱۳۵۷ آماده می‌کنند.
      فقط جسارتا یادآوری کنم که در نقل قولی که در پایان کامنت ذکر کرده‌اید، سهوا خطایی صورت گرفته است. هگل نمی‌توانسته از قول مارکس چیزی بگوید چون مارکس شاگرد هگل بود و بعدها به شهرت رسید و گفتاوردهای زیادی هم از قول استادش نقل کرده است. از جمله اینکه از قول هگل می‌گوید: شخصیت‌های تاریخ دوبار ظهور می‌کنند، و خود مارکس می‌افزاید: منتها هگل فراموش کرده بگوید که یکبار بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی! آن جمله‌ای هم که شما در آغاز آورده‌اید، محتملا اشاره به این سخن «لئوپلد فون رانکه» تاریخدان آلمانی است که می‌گوید: «مردمی که تاریخ خود را نمی‌شناسند، تجربه خواهند کرد که تاریخ بدی برایشان رقم زده خواهد ‌شد».
      شاد و سربلند باشید

      حذف
  7. اين يک ندا از درون ميهن است.
    اين نداي (ا.و.گ.ا) است که تمامي فرزندان ايران را به همبستگي ويک دلي براي نجات ايران و ايراني فرا مي خواند.
    (ا.و.گ.ا) فرزندان ايران را با هرديدگاه سياسي ، به تشکيل هرچه زودتر اتحاديه ميهني دعوت مي نمايد.
    ما در اين راه ، حرکت را آغاز نموده ايم.
    ما در حال شکل دادن به ذرات بخار آب هستيم تا قطره هاي باران را براي بارش آماده سازيم تا چهره ي ميهنمان ايران را از هرنوع زشتي پاک نمايند ، تا شادي و طراوت را به آن باز گردانند.
    ما بر استقرار آئين ريشه اي نوين ِ پيشگامان کاوياني استواريم.
    ما بر فراخوان انجمن پادشاهي ايران راسخيم.
    دعاي خير نياکانمان حافظ فرزندان ايران باد.
    امروز مه شيد هفدهم تيرماه سال 12783 آريايي
    برابر با دوشنبه هفدهم تيرماه 1393 تازي وهشتم ماه ژوئيه 2014ميلادي

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. با درود به شما و آرزوی موفقیت برایتان، اگر ممکن است توضیحی درباره سال ۱۲۷۸۳ آریایی بدهید. مبداء آن چه رویدادی بوده است؟ من از تمدن هفت هزار ساله ایرانی شنیده بودم ولی تا کنون به چنین رقمی برنخورده بودم.
      با سپاس

      حذف
    2. ندا از درون میهن :)))))
      درون میهن همه در حال دست کردن تو جیب همدیگه هستن ... جوک باحالی بود:)))
      آورین ... آورین :))

      حذف
    3. بادرود به (ا.و.گ.ا)
      نهضتی را که برای تغییر خط فارسی-عربی به لاتین آغاز نموده اید قابل ستایش است.این شیوه جدید از فنگلیش خیلی بهتر و قائده مند تراست.به راحتی اشعار بزرگان ادب ایران را می توان با این حروف و آوا دوباره نگاشت بدون اینکه از زیبائی آن سروده ها کاسته شود.من از طریق یکی از هم دانشجویان مطلع شدم.ایشان نیز معتقد بودند که این شیوه جدید نگارش برای زبان پارسی نیز برای زبان کردی بمراتب از حروف لاتین مورد استفاده کردهای ترکیه آسانتر و گویاتر است.برای رفع بعضی موارد و ابهامات در خصوص گویش های لری و گیلکی آدرس وب سایت اگر دارید ممنون خواهم شد.
      شکوفه

      حذف
  8. (نظر شما منتشر شد.)
    مثل همیشه قربونتون برم خیلی زیادِ زیاد

    پاسخحذف
  9. جناب (ا.و.گ.ا) شما فرزندان ایران را با هر ""دیدگاه سیاسی"" به همستگی دعوت کردید تا آخرش "انجمن پادشاهی" تشکیل بدهید؟! :))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. (ا.و.گ.ا)از فرزندان ایران برای نجات ایران و ملت ایران در خواست همبستگی در قالب اتحادیه ی میهنی نموده است.(ا.و.گ.ا) خود را معرفی نموده است.اعتقادات (ا.و.گ.ا) می تواند اعتقادات (ا.و.گ.ا)باشد نه اتحادیه ی میهنی. مجموعه دیدگاه های سیاسی که برای نجات ایران و ملت ایران در تلاشند و سنخیت اعتقادی دارند،کانون اعتقادی اتحادیه میهنی خواهد بود.پر واضح است که یک دید گاه سیاسی نیازی به ایجاد اتحاد خودش با خودش را ندارد.اما همچنانکه باور داریم برای رهایی ایران و ایرانیان ضرورت ایجاد اتحادیه ای از اکثر سازمان ها و احزاب سیاسی پراکنده وتک رو را می طلبد و سپس با ایجادآلترناتیو ی پایدار و کوبنده در پروسه ی آزادسازی و بعد برای استقرار منطبق ترین و منسجم ترین نظام اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی هماهنگ با ساختارهای بنیادی وفرهنگ ایرانی ، به نوبه ی خود (ا.و.گ.ا)نیزضمن تلاش برای استقرار آئین ریشه ای نوین پیشگامان کاویانی حمایت و تلاش خودرا در زمینه همراهی با فراخوان برای تشکیل انجمن پادشاهی ایران، خواهد نمود.چراکه (ا.و.گ.ا)این رابه عنوان بهترین پذیرفته است.
      Āmuze hāy niākānemān , nik andishi va nik maneshi , hamvāre por rahro bād

      حذف
    2. خوب چه اشکالی دارد میرور جان؟ اگر اسناد این سازمان را مطالعه کنید متوجه می‌شوید که حتی خود شما هم می‌توانید با درایت و پیکار پادشاه ایران شوید. بعد هم هر وقت پادشاه ایران شدید، دستور بدهید نظام پادشاهی را ملغی و جمهوری اعلام کنند!

      حذف
    3. آینه جان، گیر ندهید دیگر! این اتحاد از نوع "بیاید با هم متحد شویم" نیست، از نوع "بیایید با من متحد شوید" است... خیلی هم خوب است. بقول دوستمان بعدا هم که پادشاه شدید، اصلا میتوانید هر نوع نظام دیگری جز پادشاهی را ممنوع فرمایید تا خوب همه متحد شده باشیم... چرا تشویش اذهان عمومی می فرمایید برادر؟

      حذف
  10. به خدایان قسم اولش فکر کردم که آقای "فرود فولادوند" این پیام را بطور خصوصی برای من فرستاده است! :))
    خطاب به ناشناس گرامی و بیگ لاگ عزیز:
    اگر "ما" روزی همه را با هر دیدگاهی به دور "خودم" جمع کردم و انجمن پادشاهی کاویانی و نیاکانی درست کردم و به خواستِ خدا پادشاه شدم، یک انقلاب سفید راه می‌‌اندازم و انجمن پادشاهی را ملغی اعلام می‌کنم :))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آینه جان شما هم شیطون شدین، دارید ذرات بخارآب رو شکل میدید ها! هنوز خبری نشده! واستین ما کاندیداهای دیگه رو هم بینیم. شاید با اونها متحدتر شدیم! من خودم بدم نمیاد دستم را در دربار یک جایی بند کنم...

      حذف